به ساعت نگاه می کنم:
حدود سه نصفه شب است
چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم
و طبق عادت کنار پنجره می روم
سوسوی چند چراغ مهربان
وسایه های کشدار شبگردانه خمیده
و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
و صدای هیجان انگیز چند سگ
و بانگ آسمانی چند خروس
از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام
و خوشحال که هنوز
معمای سبز رودخانه از دور
برایم حل نشده است
آری!از شوق به هوا می پرم
و خوب می دانم
سالهاست که مرده ام
(حسین پناهی)
آن لحظه
که دست های جوانم
در روشنایی روز
گل باران ِ سلامُ تبریکات ِ دوستان ِ نیمه رفیقم می گذشت
دلم
سایه ای بود ایستاده در سرما
که شال کهنه اش را
گره می زد
(حسین پناهی)
ادامه...
اول ممنون از اینکه به دنیای منم میای. دوم در مورد این نوشته ات ؛ آره....و وقتی میرن انگار ستون زندگیتو خراب میکنن اونوقت همه چی یهو فرو میریزه بی اینکه بفهمی چرا...چون بودنشون انقدر ساده بوده که دیده نمیشده...مثل یه ستون تو خونه.....و بعد هر چی تلاش میکنی نمیتونی همه چیزو به روز اولش برگردونی... اینم یه حقیقت تلخ دیگه....
باهات موافقم. خیلی خوشحالم دوستای خوبی مثل تو دارم.
بعضی ها هم هستند که انگار همه ی زندگی ما هستند ، بعد وقتی می روند می بینی که انگار از اول هم نبوده اند انگار که بازیه خیلی چیز ها رو نمی فهمیم و خیلی چیز ها رو اشتباه می فهمیم و گاهی چیز هایی که به ما مربوط نیستند رو بیشتر از حدمون درک می کنیم عجیبه ... ... پست خیلی خوبی بود ممنونم با اجازتون من لینکتون کردم :)
آره واقعا
گاهی اوقات تاثیر و ارزش حاشیه ها تو زندگی ادم بیشتره !
راستی چرا جواب کامنت ها رو نمیدی؟
ممنون . یه مدت نت نبودم برا همین نتونستم جواب کامنت ها تونو بدم.
سلام مهربون
واقعا درست می گی حتی گاهی جای خالیشون آدم رو اذیت می کنه
یه بزرگی میگه
انسانها تا هستند ناشناخته اند چون از دست روند شناخته شوند
خشنود باشی و پایدار
بلوط خرسند است که می تواند میزبان مهربانی هایتان باشد
واقعآ شعر خیلی خیلی زیبایی بود عالی بود دوست عزیز
ممنون که بهم سر زدی و همچنان خیلی زیبا آپ کردی دوست عزیز موفق باشی(گل)
باور دارم ... به چیزی حتی که دیگر نباشد، دیگر تمام شود!
دوست خوبم من آپیم خاستی یه سر بیا خوشحال میشم
به همین سادگی .... و تو می مونی با تحمل این تنهایی تلخ
آره دقیقا مثل رنگ پس زمینه ی روزای زندگین ... چشات که بهشون عادت می کنه دیگه تشخیصشون نمیده !
سلام خوبی وبلاگ جالب با مطالب خواندنی داری امیدوارم در زندگی نیز موفق وموید باشی
اووم ملموسه
بخصوص وقتی حسش کرده باشی!
من هم اینجوری شدم
اول ممنون از اینکه به دنیای منم میای.
دوم در مورد این نوشته ات ؛ آره....و وقتی میرن انگار ستون زندگیتو خراب میکنن اونوقت همه چی یهو فرو میریزه بی اینکه بفهمی چرا...چون بودنشون انقدر ساده بوده که دیده نمیشده...مثل یه ستون تو خونه.....و بعد هر چی تلاش میکنی نمیتونی همه چیزو به روز اولش برگردونی...
اینم یه حقیقت تلخ دیگه....
باهات موافقم. خیلی خوشحالم دوستای خوبی مثل تو دارم.
امان از حاشیه! گاهی اینقدر با اصل موضوع قاطی میشه که دیگه نمیشه جداش کرد..باعث خونریزی میشه!
بعضی ها هم هستند که انگار همه ی زندگی ما هستند ، بعد وقتی می روند
می بینی که انگار از اول هم نبوده اند
انگار که بازیه
خیلی چیز ها رو نمی فهمیم و خیلی چیز ها رو اشتباه می فهمیم و گاهی چیز هایی که به ما مربوط نیستند رو بیشتر از حدمون درک می کنیم
عجیبه ...
...
پست خیلی خوبی بود
ممنونم
با اجازتون من لینکتون کردم :)
ممنون.
منم با افتخار لینکتون کردم.
سلام وب جالبی داری خوشحال میشم بهم سربزنی ونظرت راجب وبم بدونم باتباد لینک چطوری منو با ارامش درونی لینک کن ممنون میشم بای تا های [گل][گل
سلام سحر عزیز
وبلاگ قشنگ و با احساسی داری .
قالب بلاگت هم خیلی قشنگه .اگه دوست داشتی یه سری هم به من بزن
همین الان بازی یکی دیگر در این فیلم نامه به پایان رسید
همین الان .
نقش ها شان کوتاه است ٬ اما خوب بازی می کنند
نمی شود فیلم نامه را راجع به آنها بنویسند
یا علی.