روی میزم، تقویم کوچکی دارم که از وقت دکتر تا تولد دوستام و روز آشنایی و یا خداحافظی با عزیزی ر ا در آن ثبت کردم تا فراموش نکنم. تا همیشه به خاطر داشته باشم که چه می کردم و یا قرار بر این بود که چه کنم، اما نشد....
حالا اون تقویم چند وقتی است که یادداشت های دیگری را هم در خود جای می ده، یادداشت هایی که حکایت از آینده ای قرمز همچون برگ های تعطیلی تقویم داره.
+ یه جایی تو تورات اومده:
ما مثل دانه های زیتونی هستیم
که تنها هنگامی جوهر خود را بروز میدهم
که در هم شکسته باشیم .
پیشنهاد می کنم تقویم رو دور بندازی ، ما در حال زندگی می کنیم نه در گذشته و یا آینده ، دم رو غنیمت بشمر!
زمانی بود که من هم چنین میکردم. ولی الان حالم از این کار و اون دفترا به هم میخوره و از خوندنش بیزارم
کاش یکهو اون دفتر رو بسوزونی و ببینی یهو چقدر سبک میشی....
بار همه اون چیزا رو دوشت هست الان....
بگم عالی بود کافیه؟؟
:) خیلی یهویی
خیلی از تقویم ترس دارم همیشه ....
از زمان می ترسم
" سر رسید دفتر روز است نه شب .. عشق سودای شبانه ست ، که دراز است و قلندر بیدار .."
-
تصدقت
آدرس جدید وبلاگم:
http://vlife.blogsky.com/
در میان طوفان ایستاده منم/
روزهای رفتن لاکردار بدجوری می مونه تو یاد/ میره تو ته وجود خستت/
اما نمی دونم چه دردیه که این قصه تمومی نداره
فدایی داری رفیق
آینده ی قرمز...واسه تو....تو تقویم تو..
شاید هم اگر تقویم من بود آینده ها رو یکی یکی از آخر پاک میکردم...
چه قرمز چه هر رنگ دیگه...
خوندنش یروزی برت میگردونه به همون روزا.برمیگردی سر خط اول.وقتی تا ته سفحه پاورچین پاورچین رفتی.
دردم از یار است و درمان نیز هم ....