آرام باش عزیز من، آرام باش
حکایت دریاست زندگی
گاهی درخشش آفتاب، برق و بوی نمک، ترشح شادمانی
گاهی هم فرو میرویم، چشمهایمان را میبندیم، همه جا تاریکی است،
آرام باش عزیز من
آرام باش
دوباره سر از آب بیرون میآوریم
و تلالو آفتاب را میبینیم
زیر بوتهای از برف
که این دفعه
درست از جایی که تو دوست داری، طالع میشود ...
سلام دوست عزیز مرسی که تشریف آوردید ممنونم
خیلی قشنپگ بود مرسی کاش همونجوری که شما میگی از جاییکه من می خوام طلوع کنه
سلام مهربون
جوشش افکار زیبایتان مبارک
در سروده ات احساس خودنمایی می کند
پایدار باشی
در انتظار حضور مهربانتان هستم
شعر از شمس لنگرودی است
ممنون
با نوشته ات در مورد سیگار موافقم... حرف دل منم بود...
این دفعه
درست از جایی که تو دوست داری، طالع میشود ...
آره ...
ممنون
آرامش ... یعنی همان بی پروایی آرام لحظه های آخر،
چشمهایی به تاری دنیا،
و نورها که دیگر از یک چشمه نقطه ای رها نمی شوند.
آرامش یعنی،
برداشت آخر ...
درخشش آفتاب...خورشید ما سالهاست غروب کرده
سلام
این شعر عالی بود واقعا خوب بود. حس شوری دریا وای دلم خواست برم کنار دریا.
موفق باشید.
آرامش باش دریای من...
سلام
منتظر نگاهتم...پر انرژی و سبز...
شادی از آن لبانت باد
یه نخ سیگار مهمونم کن
یه نخ سیگار
همین