به ساعت نگاه می کنم:
حدود سه نصفه شب است
چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم
و طبق عادت کنار پنجره می روم
سوسوی چند چراغ مهربان
وسایه های کشدار شبگردانه خمیده
و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
و صدای هیجان انگیز چند سگ
و بانگ آسمانی چند خروس
از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام
و خوشحال که هنوز
معمای سبز رودخانه از دور
برایم حل نشده است
آری!از شوق به هوا می پرم
و خوب می دانم
سالهاست که مرده ام
(حسین پناهی)
آن لحظه
که دست های جوانم
در روشنایی روز
گل باران ِ سلامُ تبریکات ِ دوستان ِ نیمه رفیقم می گذشت
دلم
سایه ای بود ایستاده در سرما
که شال کهنه اش را
گره می زد
(حسین پناهی)
ادامه...
و من به این دل خوشم که دلم تنگ است گویا وقتی دلم تنگ است واقعا حس می کنم که دلی دارم وهنوز می تپد این دل لعنتی تا به حال از خود پرسیده ای اگر به اندازه ضربان قلبت کار مفید در این دنیا کرده بودی اینقدر از بدی هایش فراری نبودی هرچه برای این دنیا بیشتر دل بسوزانی گویا وابسته اش می شوی اما هر چه از دنیا فرار کنی حتی اگر همه خوشی هایش برای تو باشد باز دلت بهش گرم نمی شود فرار از دنیا فرار از خود فرار از خاطرات بد زندگی
یاد آهنگ بلاگ خودم رو کردم
سحر...
...!
جمهوری اسلامی. . .
یه زمانی کوریون بودم ، هیچی نپرس و به هیشکی نگو ،فقط
"آرشه خطابم کن بعد از این .."
-
تصدقت [گل]
....
و برای من خیابان ها....
اما گاهی خیابان ها گم میشوند.....
گرفتنش؟؟؟؟
آزاد شد
صادقانه بگم ، دلم برای عکس سمت چپ بلاگت تنگ شده بود ..
برا خودم تنگ نشده بود؟!!
و من تو را به دل غمگینت می شناسم
همش دنبال چیزیم که نداریم.../
:)
خیلی وقته حتی خواب هم ندیدم
...
شعر خیلی قشنگی بود
من تهران را به پل هوایی هاش میشناسم
چه حسرت عجیبی توی این شعر بود
و در تو که دلت براش خیلی زیااااد تنگ شده
و من به این دل خوشم که دلم تنگ است گویا وقتی دلم تنگ است واقعا حس می کنم که دلی دارم وهنوز می تپد این دل لعنتی تا به حال از خود پرسیده ای اگر به اندازه ضربان قلبت کار مفید در این دنیا کرده بودی اینقدر از بدی هایش فراری نبودی هرچه برای این دنیا بیشتر دل بسوزانی گویا وابسته اش می شوی
اما هر چه از دنیا فرار کنی حتی اگر همه خوشی هایش برای تو باشد باز دلت بهش گرم نمی شود
فرار از دنیا
فرار از خود
فرار از خاطرات بد زندگی
ما خیلی چیزها رو تو این واژه ها گم کردیم و عجیب اینکه خود این وازه ها هم در ما گم شدن!
این نوشته بوی خون سبز میده/چه عجب از شما.